به گزارش شهدای ایران،محمود ملاقاسمی درباره خاطرات خود با جهان پهلوان تختی خاطر نشان کرد: تختی چه از نظر فنی و چه از لحاظ اخلاقی در میان کشتی گیران و به طور کل ورزشکاران واقعا نمونه بود. او همیشه دلش با مردم بود و هیچگاه مردم را فراموش نکرد. دارنده مدال برنز المپیک 1952 هلسینکی فنلاند ادامه داد: سال 51 مرحوم تختی آمد و به تیم ما اضافه شد. من، گیوهچی، توفیق، مجتبوی، یعقوبی، زندی و وفادار بودیم. سال 51 حتی وقتی به مسابقات جهانی میرفتیم پولی نمی دادند و ما برای خودمان کشتی میگرفتیم. تختی ما را تشویق میکرد و میگفت به هم احترام و محبت کنید، از اردو بیرون نروید. در آن زمان کشتی 15 دقیقه بود. در سال 1951 با تیم ملی آزاد رفتیم فنلاند. این اولین حضور ایران در مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان بود. در آنجا من و تختی نقره گرفتیم و یعقوبی و مجتبوی برنز. پس از آن در سال 1952 اولین مدال تاریخ کشتی در المپیک را گرفتم تختی هم در آنجا نقره گرفت. من 16 سال با تختی بودم. من سال 1950 به تیم ملی آمدم، تختی در سال 51. در خیلی مسابقات مانند ژاپن، رم و هلسینکی با هم بودیم. وی به ذکر خاطرهای از تختی پرداخت و گفت:موقعی که در آمریکا بودیم تختی را معاینه کردند و گفتند باید بستری شود. پزشکان احساس کردند او سرطان دارد. همه تیم به ایران بازگشتند اما به من گفتند تو رفیقش هستی و من مجبور شدم در کنارش بمانم. تختی را عمل کردند. من از محل اقامتم تا نزدیک سازمان ملل پیاده میرفتم تا او را ببینم. راه دور بود. هر وقت پیش او میرفتم اطرافش خیلی شلوغ بود و ایرانی ها به دیدنش میرفتند. او به من محل نمیگذاشت که به تختی گفتم من ملاقاسمیام. تختی گفت تو همیشه پیش من هستی، من الان باید جواب این بچهها را یکی یکی بدهم که به اینجا آمده اند. در همان زمان پسری بود که گفت باید تختی به خانهمان بیاید. وقتی تختی خوب شد به خانه آنها رفتیم. من 80 دلار پول داشتم که پیش از رفتن به آمریکا داده بودم به تختی. در آنجا گفتم آقا تختی این 80 دلار رو بده میخواهم یک گرام (گرامافون) بخرم. او گفت من در تهران برایت گرام می خرم. به تختی گفتم من پولم را میخواهم خرید کنم اما او نداد. از این اتفاق ناراحت شدم و اشکم داشت درمیآمد اما او یک دفعه خندید و گفت خانواده آن بچه کوچک هیچ چیز نداشت. من 80 دلار تو را به خانوادهاش دادم، پول خودم را هم به آنها دادم. دارنده مدال نقره جهان افزود: با تختی به نیویورک رفته بودیم. او به محله فقیرنشین آنجا رفت و میگفت چرا به این آدمها نمیرسند. او حتی از دیدن فقر مردم آمریکایی هم ناراحت میشد و یا از ایتالیا با ترن به آلمان رفتیم و وقتی انسان کوری را دید میگفت چرا در اینجا او را معالجه نمیکنند؟ منظور من این است که او علاوه بر محبت به هموطنان ایرانی حتی نسبت به انسانهای خارجی هم محبت داشت و دلسوزی میکرد. پیشکسوت کشتی ایران یاد آور شد: از المپیک 1952 با تختی از فنلاند به آلمان رفتیم. آلمان آن زمان یک ویرانه بود(پس از جنگ جهانی دوم). به آنجا دعوت شده بودیم تا با خانوادهها و جوانان آلمانی کشتی بگیریم. هر کدام از حریفان، ما را به خانه خود بردند. هیچ وقت یادم نمیرود. صبح که آمدیم تختی گفت " بچهها ما نان و نمک اینها را خوردهایم. اینجا هم نه عکاس هست، نه مدال و نه قهرمانی. اینها به ما محبت کردهاند، شما هم محبت کنید و یک خاک بکنید و یک خاک شوید. سفت و سخت کشتی نگیرید. بگذارید اینها هم روحیه پیدا کنند. ما رفتیم و همین کار را کردیم. اسم یکی از بچهها را نمیخواهم بیاورم. رفت همان اول حریف آلمانی را به زمین زد که تختی ناراحت شد و به او گفت "آفرین! تو حق شناس هستی" تختی از آلمان تا تهران دیگر با او حرف نزد. تختی بیشتر از یک کشتیگیر بود و از همه بچهها مراقبت میکرد. منبع:www.ghatreh.com