زمان هاي خيلي قديم كه من در وزن اول كشتي مي گرفتم همزمان سرباز هم بودم و محل خدمت من پادگان لاهوتي(باغ شاه) بود مسابقات انتخابي تهران بود كه من هم در اين دوره از مسابقات شركت كرده بودم اما بدليل اضافه وزن در محل سوناي سالن هفتم تير (محمدرضا شاه) با دوستم مشغول كم كردن وزن بوديم كه جهان پهلوان تختي هم در محل سونا مشغول كم كردن وزن بود البته تخي ما را نمي شناخت اما ما او را مي شناختيم، در اين حين دوستم از من پرسيد چرا پنجشنبه و جمعه ها به خانه نمي روي ومن گفتم پدرم فوت كرده است و پولي براي رفت وآمد ندارم و اينجا باشم راحت تر هستم، مسابقات تمام شد يك روز فرمانده پادگان مرا صدا كرد و گفت با تختي چه نسبتي داري گفتم قربان من او را مي شناسم اما او هرگز مرا نمي شناسد، فرمانده پادگان گفت دروغ مي گويي او ترا مي شناسد و سفارش تو را به من جهت مرخصي پنجشنبه وجمعه ها كرده و گفته ايشان حتما اين دو روز را بايد بالاي سر خانواده اش باشد بعد از صحبت هايي كه بين ما رد و بدل شد فرمانده پادگان يك پاكت در بسته نيز از طرف جهان پهلوان به من داد، وقتي در پاكت را باز كردم مبلغ پانصد تومان داخل آن بود اين مبلغ در آن زمان خيلي پول بود كه شد سرمايه زندگي من، نكته اي كه براي من خيلي جالب بوده وهست اينه كه او حتي آدرس پادگاني كه من در آن خدمت مي كردم را بدون اينكه من متوجه بشوم پيدا كرده بود و پس از سفارش به فرمانده پادگان و تحويل پول، بدون اينكه مرا ببيند آنجا را ترك كرده بود.